05/09/1403  
 
۱۳۹۱/۰۳/۲۰ ۱۰:۴۶
طبقه بندی: اخبار سازمان
چچ
خسته ام رفیق، میایی هم سفرم شوی

خسته ام رفیق، میایی هم سفرم شوی

نظام صنفی ما خسته است. خسته‌تر از این همه لومپن‌بازی و قداره‌کشی. حداقل چند نفری خسته‌‌اند. آقایان! حق این را داریم که خودمان خسته باشیم یا نه؟

سید محمد حسن مقدمفر-اطراف این صنف را که نگاه می‌کنی تا آنجا که چشم کار می‌کند، بزرگ شده است. می‌ترسی! دریایی تا به افق کشیده شده، گوش تا گوش. می‌ترسی با اولین قدمی که در آن بگذاری، غرق در عمقی ژرفناک شوی اما کمی درنگ، و دل را به دریا می‌زنی! عجب! عمق این دریای تا به افق گسترده‌شده به اندازه‌ زانوهای خسته‌ات نیز ژرفا ندارد. آن‌وقت عجیب نیست، به مثال میخ به سندان کوفتن، از جدی گرفته نشدن صنف رایانه، دائم و پی‌در‌پی از این و آن گلایه می‌کنیم.
فضای بیرون این مجموعه‌ به ظاهر به هم تنیده، تمامی در پی مخالفت و مقابله قد علم کرده‌اند و البته و اساسا این شاید تصویری نه شفاف، از ذات تجارت آزاد باشد. صنف رایانه از جایگاه توسعه، مقام آخر را در میان صنوف به خود اختصاص داده و البته چه خوب هم جای خوش کرده است. اعتماد سرمایه‌گذاری برای سرمایه‌گذاران به عکس تمامی دنیا آنچنان شیب منفی دارد که ورود سرمایه (به مفهوم واقعی سرمایه‌گذاری) تقریبا نزدیک به عدد بی‌معنای صفر، بالا و پایین می‌رود. تولید، که به رسم دیگر صنوف و بسیار بدتر از آنان به علت تغییرات سریع موجود در این حوزه، دست و پایی نفسگیر می‌زند. به تامین‌کنندگان سخت‌افزار و تجهیزاتش که نگاه می‌کنی، درگیر روزمرگی، مراقب جنگ ارز و دقیقه و بلوای بی‌حاصل تحریم، نگران، با سربارهای ناچیز سود، به ظاهر خوشحالند و چه خوب می‌دانیم شاهنامه‌ای که آغازی دلنشین نداشته باشد، هیچ گاه پایانش خوش نخواهد بود. دل‌مان برای نرم‌افزار هم که لک زده است؛ حوزه‌ای که حتی ابتدایی‌ترین حق آن، کپی‌رایت، دائم و بی‌پروا به شوخی گرفته می‌شود و هنرمندانش بدون داشتن مبتدای حق مولفی خود، دل‌خسته و نگرانند. اینترنت و برادر بزرگ‌ترش شبکه هم که پدیده‌‌ای کاملا گره خورده به امنیت ملی شده است، هیچ گاه فکر نمی‌کرد در عنفوان کودکی به چنین القاب بی‌حاصلی مزین شود تا نتواند نفس تازه کند. آموزش و پژوهش هم بی‌استاندارد، رصدگر آمدن و دانش‌آموختن این و آن است که اگر این بسیار کارشناس زبده در این مرز و بوم پرورش می‌یابد، چرا دغدغه حرف زدن و نوشتن و تولید دانش این همه جدی شده است؟ بگذریم از فضای تجارت الکترونیکی و از همه مهم‌تر توسعه و حضور در بازار‌های بین‌المللی که دیگر شبیه خواب و خیال شده است!
حالا، میان این همه دل‌مشغولی، از درون این سازمان به ظاهر پر از وقار، دائما تیشه به اندیشه‌های همین اندک ثبات ظاهری زده می‌شود و به عوض آنکه خرد جمعی ترویج شود، به هر نحوی، سلام و احوال‌پرسی‌کنان، چنان سیلی بر صورت بزرگان زده می‌شود که بهت‌زده، چند ماهی طول می‌کشد تا به خود آیند و عطای ماندن و نظاره‌گر نوشتارها و رفتارهای غیراخلاقی و غیرحرفه‌ای بودن را به لقای رفتن و در گوشه‌ عزلت به عاقبت اندیشیدن ترجیح دهند.
چه خبر است آقایان؟ مگر میان خط مقدم جبهه ایستاده‌ایم که به همین سهولت بر دیگران سلاح می‌کشیم و هر که را با ما نیست، بر ما می‌دانیم؟ ابتدای داستان خردمندی یا آنچه را که دیگران از دنیای پرصلابت ما گرفته و به خودمان به نام دموکراسی می‌فروشند، چیزی غیر از تحمل عقاید دیگران نوشته نشده است، پس چگونه است که چنین بی‌مهابا، بر مخالفان می‌تازیم و درنگی و تازه کردن نفسی هم به خود نمی‌دهیم تا شاید در خلوت خویش و با یک بار مرور آنچه نوشته‌ایم، سعی کنیم کمی ادیبانه‌تر دروازه‌های خسته‌ دوستان‌مان را بکوبیم؟ آقایان! مگر در مورد کسانی غیر از ایرانیان، برادران‌مان، به این صراحت قلم می‌زنیم و حذف می‌کنیم و به مبارزه می‌خوانیم؟
چگونه به همین راحتی می‌گوییم: هیچ! هیچ، کدام است؟ مگر ما تدین به همان مذهبی نداریم که کشته ‌شدن یک نفر را، به اندازه‌ تمام آدمیان پراهمیت می‌داند؟ پس چگونه نبود این و آن را دائما هیچ و بی‌ارزش قیمت‌گذاری می‌کنیم؟ آیا نبود خودمان هم به همین اندازه‌ هیچ بودن ارزش دارد؟ چرا هیچ گاه خود را در جایگاه آنکه نقدش می‌کنیم قرار نمی‌دهیم تا متوجه شویم که این نقد نبوده است، تنبیهی وحشتناک برای سربه‌راه شدن وی و بازگشت به آنچه ما می‌خواهیم، است؟
واقعا متعجب، چند روزی به سکوت، پی هر نوشته‌ای، مانند یک تشنه‌ از کویر برگشته، خواندم، تا شاید اندکی دوستی بیابم. تیشه‌هایی آخته میان موجودیتی که به واقع برای همزیستی پدید آمده است، تعجبی وصف‌ناشدنی برایم به وجود آورد. مگر نظام‌های صنفی، مجمع‌ها، انجمن‌ها و تشکل‌های گونه‌گون، برای ایجاد یکپارچگی و یک‌سوی شدن بردارهای بزرگ و کوچک پدید نمی‌آید که حالا این بردارها، خود مقابل یکدیگر صف‌آرایی کرده و به تضعیف خود می‌پردازند؟
واقعا یک سوال! چه کسی از جماعتی که خدا فرموده با آن است، واقعا این ‌همه ترسان است که اینچنین در پی حذف این هم‌اندیشی است و بی‌پروا تلاش می‌کند تا آنجا که می‌تواند، این همین اندک باقیمانده‌های مجموعه خسته‌ در کنار یکدیگر جمع‌شده را بپاشاند؟ واقعیت نمی‌فهمم و از هرکسی که می‌پرسم نیز پاسخی نمی‌دهد که این مقام کذایی واقعا چه ارزش دنیایی و اخروی دارد که این همه در به دست آوردن آن، گلایه و دل‌گیری پدید می‌آوریم؟
خانم‌ها و آقایان محترم! نظام صنفی، حیاط‌خلوت بازی‌های کودکانه‌ من نیست! یا بزرگی را یادم دهید یا خردمندانه، قطعا مطلع هستید که محیط معظم پارلمان صنف رایانه، محل بازی کودکانه‌ من نیست! به کودکستان بازم گردانید!
خانم‌ها و آقایان محترم! نگذارید این تصور شوم در باورها بالاخره پیروز شود که این قصه پایان خوشی نخواهد داشت و باید داستان جدیدی نوشته شود.
این ابتدای داستان نیست، انتهای این باقیمانده آبروی صنف است. کمی درنگ کنید! خواهش می‌کنم!
  برداشتی آزاد از شعر سیدعلی صالحی

منبع:
آدرس کوتاه شده: